کد مطلب:129389 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:152

نیرنگ مشترک
در داستان حبس هانی بن عروه، دست خیانت به روشنی پیداست و آن نقش را، عمرو بن حجاج كه در امتثال فرمان دشمنان اهل بیت حاضر بود جانش را فدا كند، ایفا كرد. با آن كه هانی دامادش بود. نقش خائنانه دیگر را شریح قاضی با گرایش ها و تمایلات عمری و اموی بازی كرد. [1] البتّه طرّاح همه این نقشه ها ابن زیاد بود.


تاریخ می گوید: به عمرو بن حجاج خبر رسید كه هانی كشته شده است! او همراه مذحج آمد و با انبوه همراهانش كاخ را به محاصره در آورد؛ و آنگاه فریاد برآورد: من عمرو بن حجاج ام و اینان پهلوانان و بزرگان مذحج اند. نه از فرمانی سر برتافته و نه از جماعت جدا گشته ایم. اینان شنیده اند كه رئیسشان كشته شده و این كار بر آنان گران آمده است!

به عبیدالله گفتند: قبیله مذحج جلو در تجمع كرده است؛ و او به شریح قاضی گفت: نزد رئیسشان برو و به او نگاه كن. آنگاه بیرون بیا و به اطلاعشان برسان كه او سالم می باشد و كشته نشده است.

شریح وارد شد و نگاهی به هانی افكند؛ و هانی با دیدن او گفت: [2] خداوندا به فریادم برس! ای مسلمانان به فریادم برسید! آیا قبیله ام نابود شده است؟! اهل دیانت كجایند؟! همشهریان كجایند؟! در این حال خون بر محاسن وی جاری بود كه صدای همهمه مردم بر در قصر به گوش او رسید و گفت: به گمانم این صدای مذحج و پیروان مسلمان من است. اگر ده تن از مردان قبیله ام وارد شوند، مرا آزاد خواهند كرد!

شریح با شنیدن صدای وی، نزد مردم رفت و گفت: امیر با شنیدن خبر منزلت شما و نگرانی درباره بزرگتان به من فرمود تا نزد او بروم. من رفتم و او را دیدار كردم. او به من فرمود تا با شما دیدار كنم و به آگاهی شما برسانم كه زنده است و خبری كه درباره قتل وی به شما رسیده دروغ است!

عمرو بن حجّاج و یارانش گفتند: خدا را شكر كه زنده است! و جمعیّت بازگشت!» [3] .


دینوری می نوسید: آنگاه بزرگشان، عمرو حجاج، گفت: حال كه رئیستان زنده است، چرا به سوی فتنه می شتابید؟! بازگردید، و آنان بازگشتند. [4] .

نقش خیانت آمیز شریح قاضی و چه بسیار نقش های خیانت آمیزی كه وی بازی كرد در عبارت درست نمای اخیر وی جلوه گر شد كه گفت: «به من فرمود تا با شما دیدار كنم و به آگاهی شما برسانم كه او زنده است و خبری كه درباره قتل وی به شما رسیده دروغ است.» وی پیش از آن گفته بود: «من رفتم و با او دیدار كردم». گویی آن كسی كه به وی فرمان داده بود، خود هانی بود و نه ابن زیاد. منظور وی این بود كه مردم را آرام سازد و به آنان چنین القا كند كه هانی می گوید: آنچه موجب انگیزش ‍و تهاجم شما گشته خبری دروغ بوده است؛ و هیچ انگیزه ای برای این شورش و فتنه وجود ندارد!

در اینجا عمرو بن حجاج نیز به ایفای نقش خیانت آمیز خویش می پردازد؛ و برای مثال به شریح نمی گوید كه یا باید سرورمان هانی را ببینیم و با او صحبت كنیم، یا این كه با زور او را از كاخ بیرون می آوریم، یا سخنان دیگری از این قبیل. یا این كه به گفته شریح بسنده نكند و خودش كه از خاصّان ابن زیاد بود به كاخ برود و از نزدیك دیدار كند و بر حقیقت آنچه در قصر بر سرش آمده، مطّلع شود.

در عوض می بینیم كه سخن شریح را مورد تأیید قرار می دهد و خطاب به جمعیّت شورشی مذحج می گوید: «راست می گوید، حال كه سرورتان خوب است، پراكنده شوید!» [5] .

«حال كه رئیستان زنده است، چرا به سوی فتنه می شتابید؟ بازگردید» سپس آن گروه شكست خورده باز می گردد، در حالی كه ناتوان و سست شده است. اینان همه به دلیل سستی ناشی از دنیا دوستی و ناخشنودی از مرگ و عافیت طلبی بود. چنانچه در این لحظه سرنوشت ساز، مردانی از میان مذحج قد علم می كردند و نظر و موضع گیری زبیدی خائن [6] .


محكوم می ساختند و با تشویق جماعت مذحج به قصر حمله و هانی را آزاد می كردند و آنگاه كوفه را از امویان پلید پاكسازی می نمودند، نام مذحج در تاریخ اسلام به عنوان كسانی كه سرنوشت مسلمانان را تغییر دادند ثبت می شد؛ و تا روز رستاخیز از آنان یاد و ستایش می شد. ولی پایبندی به احترام عرف قبیله ای و عافیت طلبی، آنان را واداشت تا فرمانبرداری از حجّاج زبیدی را برگزینند هرچند این كار با آنچه شایسته تر و مهم تر بود تعارض داشت در نتیجه تاریخ برای آنان نقش خواری و سستی را به ثبت رساند؛ و هركس از نسل هانی آینده كه داستان آنان را می شنود آنها را از عمق جان نكوهش می كند و با تمام وجود متنفّر می شود و بیزاری می جوید.


[1] هنگامي كه اميرالمؤمنين علي (ع)، مردم را از به جماعت گزاردن نماز تراويح منع كرد، شريح فرياد مي زد: اي واي، سنت عمر[پامال شد] (ر.ك: تنقيح المقال، ج 2، ص 83). او از طرفداران عثمان بود.

[2] طبري گويد: «شريح بر هاني گذشت و او گفت: اي شريح از خدا بترس، او قاتل من است! شريح بيرون رفت و چون به در قصر رسيد گفت: نگران او نباشيد، امير او را براي بازجويي نگه داشته است.» (تاريخ طبري، ج 3، ص 276)، همو گويد: «عبيدالله به مهران فرمان داد تا شريح را نزد هاني ببرد، او همراه شماري از نگهبانان، شريح را نزد هاني برد. هاني گفت: مي بيني با من چه كرده اند؟ گفت: تو را زنده مي بينم! گفت: زنده با اين وضعي كه مي بيني؟! به قبيله ام بگو كه اگر بازگردند مرا مي كشد. شريح نزد عبيدالله رفت و گفت: او را زنده ديدم و نشاني بد ديدم. گفت: آيا از اين كه والي رعيتش را كيفر دهد ناخشنودي؟! نزد اينان برو و آنان را آگاه كن. او رفت و عبيدالله به مهران فرمان داد تا همراهش برود؛ و او رفت. شريح خطاب به مردم گفت: اين رفتار ناپسند براي چيست؟ هاني زنده است. حاكمش او را اندك تنبيهي كرده، ولي جانش را كه نگرفته است. بازگديد و جان خود و بزرگتان را به خطر ميندازيد و آنان بازگشتند.» (تاريخ طبري، ج 3، ص 283).

[3] الارشاد، ص 192.

[4] الا خبار الطوال، ص 238.

[5] تاريخ الطبري، ج 3، ص 276.

[6] استمرار دوستي عمرو بن حجّاج با ابن زياد ملعون، حتي پس از شهادت هاني بن عروه مويّد اين حقيقت است كه او از همان آغاز براي قتل هاني با او همدست بود. او پيك خيانت بود و پس از شهادت هاني براي فريفتن جمعيتِ به پا خاسته مذحج و جلوگيري از بيرون آوردن رئيسشان از قصر با نيروي اسلحه، بر موج خشم آنان سوار شد و براي گمراه ساختن آنان براي اجراي نيرنگ مشترك خود با ابن زياد، بر ضدشان توطئه مي كرد. او از مصاديق سخن امام علي (ع) در حق اشعث است كه فرمود: مردي كه شمشير به دستان را به سوي قوم خويش راهنمايي كند و مرگ را به سوي آنان براند، سزاوار است كه نزديكان او را نكوهش كنند و آنان كه دورترند به او اعتماد نورزند. (نهج البلاغه، 61-62، شماره 19)

براي خواري و سيه روزي حجّاج بن عمرو در دنيا و آخرت همين بس كه در سپاه ابن زياد براي جنگ با امام (ع) شركت جست و آب را بر روي او و ياران و فرزندانش بست و در كربلا مردم را تشويق مي كرد كه براي قتل امام (ع) ملتزم فرمان يزيد باشند.